سه‌شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۵ - ۱۶:۳۹
۰ نفر

همشهری جوان- فاطمه عبدلی: صدها آدم جمع می شوند در یک ذره جا تا خلوت کنند، هر کسی با یک نیت و یک حس و حالی ممکن است در این سه روز چیزهای عجیبی ببینید. روزهایی که تکرار نمی شوند

کسی تو راه و کنار حوض نمی نشیند به فواره زل بزند یا به چَه چَه پرندگان سحری گوش کند؛ این کارها تو اعتکاف بی ربط است

حالا انگار چه خبر است؟ مثل گیت می ماند. دخترخانم دانشجو ساکش را می زند زیر بغل و کارت اعتکاف اش را به دندان می گیرد تا چادر آویزانش را صاف کند.

هنوز دارد غر می زند. خانم حیدری با پنج تا میز بغل دستش، بچه ها را برای ورود به مسجد آماده می کنند. یک میز کارت ها را می بیند، یک میز عکس و طرف صاحب عکس را چک می کند، یکی کارت را سوراخ می کند، یک میز دیگر هم ساندیس و بروشور و موز می دهد دست بچه ها. خلاصه مراحل مختلفی باید طی شود. هنوز غروب نشده، درهای دانشگاه را بستند که ثبت نام نکرده ها وارد نشوند. موضوع جدی است.

دو ماه پیش، ظرفیت پر شده است و هنوز یعنی تا خود روز اعتکاف، تقاضا وجود دارد. البته تقاضا یعنی آدم های دقیقه نودی ای که تا حالا خواب بودند و تازه از این طرف و آن طرف و تلویزیون فهمیدند یک خبرهایی هست و خودشان را رساندند پشت در دانشگاه. همین آدم ها دردسر اصلی شب اول هستند و به دنبالشان کنترل ها و شناسایی و مراحل مختلف از در حیاط تا خود در مسجد. التماس ها از این طرف و انکارها از آن طرف. فضای بامزه ای است.

نیمی از خوشحالی بال درآورد ه اند و چند تا از همین آدم  هایی که قرار است بروند مسافرت، با ساک های روی کول، شلنگ تخته کنان، دور و بر مسجد می پلکند و برای خودشان خوش اند و آسوده خیال از این که جایشان قطعی است و معتکف شدن شان حتمی. یک سری هم آویزان به نرده ها با چشم هایی پر از اشک، تیری در تاریکی می اندازند و تا سحر به امیدی پشت درهای بسته می نشینند.

مسجد در دست بچه‌ها

قرار است کارها مرتب پیش برود. کف مسجد را از قبل پتو انداخته اند. اعلام هم می کنند که تو این سه روز روی هر پتو، سه نفر زندگی می کنند. دوست و رفیق هایی که با هم آمدند، خوش به حالشان است و فکر می کنند چقدر خوش می گذرد و عجب پیک نیکی. ولی آن هایی که کارکشته ترند، تنهایی یک گوشه ایستادند و تو دلشان قند آب می شود که هیچ آشنایی نیست.

 آنها می دانند برای چی معتکف می شوند. جماعت با صف می روند تو مسجد تا برای خودشان جا پیدا کنند. اول گوشه ها و دور تا دور یعنی کنار دیوارها که جان می دهد برای تکیه دادن پر می شود. بعد هم کم کم وسط. هنوز تا سحر خیلی مانده. اعتکاف رسما از سحر شروع می شود.

 هنوز نه به دار است نه به بار. ولی مسؤولین فقط دارند از این طرف به آن طرف می دوند. انگار جایی آتش گرفته. هر کدام یک کاری دارند. یکی می گوید: بلندگوها چک نشده! آن یکی می گوید: جای پاسخ به سؤالات شرعی را قطعی کردید؟

همه چیز مرتب است؟

سخنران ها و مداح های هر سه روز، هماهنگ شده، حتی معلوم است که افطاری ها و سحری های این سه روز، چی می خورند. این کارها مال خیلی وقت پیش است.

 ولی از آن جایی که حادثه خبر نمی کند، برنامة هر روز را صبح کلة سحر همان روز اعلام می کنند؛ برای معتکفین جدول و پوستر و برنامه به در و دیوار نزدند. آقایی که همین چند دقیقه پیش با شانة کوچک، ریش هایش را مرتب می کرد، با مقواهای زیربغل شروع می کند به نجاری. با چکش و میخ به دیوار و درخت کاغذهای به طرف دستشویی را می  چسباند.

بعدش هم داد می زند که حاجی دادی تو دستشویی ها صابون بگذارند. این  جاست که پزشک از راه می رسد. یک جایی آن گوشه  ها با حصیر و از قفسه ها و جعبه های دارو، اتاقکی درست کردند که بالایش هم نوشته محل استقرار پزشک . دکتر که حدودا چهل ساله به نظر می رسد، سراغ دستیارهایش را می گیرد که قرار است دو تا دانشجوی پزشکی داوطلب (و البته غیرمعتکف) باشند. آن  ها آماده اند، کارهایشان را تقسیم می کنند و اتاقک را سر و سامان می  دهند.

جایی برای زندگی

تو مسجد، صحرای محشر است. بچه ها همه، جاگیر شدند و جای سوزن انداختن هم نیست. همه کیپ هم نشستند. بعضی ها هنوز تو سر و کلة هم می زنند و لطیفه می گویند و میوه پوست می کَنَند و می گذارند کف دست هم.

 خیلی  ها هم در رکوع و سجده اند؛ یا مفاتیح به دست رو به قبله، دعا می خوانند یا تسبیح می گردانند و ذکر می  گویند. این ها آدم  های زرنگی هستند، فرصت را از دست نمی دهند و از الان شروع کردند. قرار گذاشتند این چند روز را با اردوی مدرسه اشتباهی نگیرند و سرشان تو کار خودشان باشد و بارِ یک سالشان را ببندند.

 بچه ها باید کم کم جا بیفتند. لباس راحتی را می پوشند و ساکشان را مرتب می کنند و به جای یک متر به نیم مترشان زل می زنند و خودشان را در این جای کوچک و در عرض سه روز تصور می کنند. این که کدام وری بخوابند، چه جوری نماز بخوانند یا به کجا تکیه بدهند.

اولین سحر

دو نفر هنوز هیچی نشده سر جا با هم جر و بحث شان شده است. آمدند تو خط همدیگر. این به همان اندازه بانمک است که دوست شدن و صمیمی شدن سریع بقیه با هم. آن هایی که برای اولین بار همدیگر را دیدند ولی مثل رفقای گرمابه و گلستان با هم گل می گویند و گل می شنوند.یکی، بچه های کمکی را صدا می کند برای پهن کردن سفرة سحری.

 معنی اش این است که نزدیک اذان صبح است. این بچه ها از قبل انتخاب شدند، همان روز ثبت نام و موقع فرم پر کردن. اعلام کرده اندکه دوست دارند کمک کنند. حالا همه شان یک گوشة مسجد تو هم چپیدند و برنامه ریزی می کنند. یک سرگروه انتخاب می شود و مسجد تقسیم می شود بین سه گروه؛ این سه شبانه روز کارشان معلوم است.

 آن هایی که باید کتری آب جوش بگیرند یا پارچ آب، آن هایی که خرما و میوه پخش می کنند و این که هر کی کجا بایستد و غذا را از کجا دست به دست بدهند. سفره ها پهن می شود، یک سری هم بلند می شوند برای کمک که برای جلوگیری از بی نظمی، ازشان خواهش می شود هماهنگ کنند و بعد بلند شوند تا صف ها و جاها به هم نریزد. غذای همه که تمام می شود، خود بچه  های خدمات شروع می کنند به سحری خوردن آن هم تندتند و با عجله، چون قبل از نماز باید سفره ها را جمع کنند.

بچه ها کم کم به سمت دستشویی راه می افتند و مجهز به مسواک و خمیر دندان می روند تا برای نماز آماده شوند. صدای قرآن، حیاط مسجد را برداشته. صف ها پشت درهای دستشویی طولانی تر شده است. آن هایی که بار اولشان است ، این جا هم مثل جاهای دیگر، بی  تجربه بودند و دیر به فکر وضو افتادند. کسی تو راه و کنار حوض نمی نشیند به فواره زل بزند یا به چَه چَه پرندگان سحری گوش کند؛ این کارها تو اعتکاف، وقت تلف کردن است و هجو.

چیزی شبیه س

صف های نماز مرتب می شود. بعضی ها هنوز اندر خم یک کوچه اند. یعنی تا دم الله  اکبر امام جماعت هم نمی رسند و هنوز تو مسیر دستشویی مسجد دارند می دوند. نماز که تمام می شود، وقت خواب است. صدای هیس هیس می آید، یک سری بنا کرده اند به پچ پچ کردن. برنامة فردا اعلام می شود و بعد هم چراغ ها خاموش، پچ پچ ها فروکش کرده، فقط گاهی صدای آرام و ضعیف قرآن خواندن یا ذکر گفتن می آید؛ چیزی شبیه س.

شاخ درآوردن ممنوع

صدای مناجات صبحگاهی، خواب از کله شان می پراند. آرام  آرام و خمیازه کشان بلند می شوند، البته این ها حسابشان با کسانی که اصلا تا صبح نخوابیدند و مشغول نماز و دعا بودند، فرق می کند؛ آن ها تازه می خواهند تا نماز ظهر بخوابند.

 بعد از مناجات هر کس می تواند سرش به کار خودش گرم باشد، تا نماز ظهر. بعد از نماز هم سخنرانی و باز هم اوقات فراغت تا افطار. این جا شاخ درآوردن معنی ندارد. دست بچه ها غیر از مفاتیح ممکن است ونه گات ببینی یا شریعتی.

 اشکالی هم ندارد، هیچ حدیث و آیه ای نیامده که باید از صبح تا شب و شب تا صبح دعا خواند و ذکر گفت و اقامة نماز بست. همه اش بستگی به خودت دارد و تصمیمی که می گیری. خیلی ها هم درس و کتاب و مشقشان را آورده اند این  جا. کسی به کارت کاری ندارد. این خودتی که باید از پس خودت بربیایی، وقتی این سه روز تمام می شود.

شام آخر

اذان آخر، خیلی ها زار می زنند. بعضی ها جوگیر می  شوند. بعضی ها هم واقعا تو حال خودشان نیستند و حالشان گرفته است. یک سری ادا در می آورند و شوخی می کنند. نماز تمام می شود. افطاری ها را هم می خورند. شماره ها رد و بدل می شود. خداحافظی ها و بغض و کمی هم حسرت و آه. کو تا سال دیگر؟ زنده باشند یا مرده.

مسؤولان اجرایی هنوز دارند می دوند، انگار نه انگار همه چیز تمام شده است. به نظر می رسد تا فردا صبح هم کار داشته باشند. هم مسیرها با هم می روند؛ تعارف های برسانم ات و ماشین می آید دنبالم فراوان است. فوارة وسط حیاط مسجد، شرشر می کند.

 مسجد، کم کم دارد خالی می شود. سکوت بعد از سه روز هیاهو و آمد و شد. سکوت بدون آدم ها. چراغ های مسجد روشن است و آدم ها انگشت شمار. فرش ها را از وسط حیاط جمع می کنند. همان ها که برای مردم بیرون پهن شده بود، برای خواندن زیارت ام داوود . آخرین دعا، آخرین زیارت.

اعتکاف یعنی چی؟

اعتکاف یعنی این که چند روزی بنشینی یک جا با خودت (و خدای خودت) خلوت کنی. این می شود معنای کلی اش، اما این اعتکافی که الان می گویند، شرایط خاصی دارد. مثلا این که حتما باید در مسجدالحرام، مسجدالنبی، مسجد کوفه، مسجد بصره، یا یک مسجد جامع باشد.

زمانش هم فرقی نمی کند، هروقت که بشود روزه گرفت، می شود معتکف هم شد، اما سه روز وسط ماه رجب و دهه  آخر ماه رمضان خیلی سفارش شده است. به روزهای سیزدهم، چهاردهم، و پانزدهم ماه رجب می گویند: ایام البیض ، یعنی روزهای سفید (البته شب هایش هم چون وسط ماه است، حسابی مهتابی و روشن است). سه روز باید روزه گرفت و جز برای کارهای خیلی واجب از مسجد خارج نشد. البته سه روز حداقل اش است.

اگر هم دو روز بمانید، روز سوم واجب می شود و اگر اعتکاف تان را به هم بزنید، باید بعدا قضایش را به جا بیاورید.

کد خبر 1948

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز